دیرگاهی است در این تنهائی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا میخواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنه ائی نیست در این تاریکی
در و دیوار بهم پیوسته
سایه ائی لغزد اگر روی زمین
نقش مهمی است زبندی رسته
نفس آدم ها
سر بسر افسرده
روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادوئی شب
در به روی من و غم می بندد
می کنم هر چه تلاش
او به من می خندد
نقش هائی که کشیدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست در این خاموشی
دست ها ، پاها در قیر شب است
سهراب سپهری
نظرات شما عزیزان:
من از اهل زمینم خوب میدانم
که گل در عقد زنبور است ولی
سودای بلبل دارد و پروانه را هم
دوست میدارد
.gif)
.gif)
.gif)
پاسخ: سلام ، متشکرم . دلشوره

.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
پاسخ: سلام ، متشکرم . دلشوره
بی اختیار
به حماقت خود لبخند می زنم
سیاه لشکری بودم
در عشق تو
و فکر می کردم بازیگر نقش اولم …
افسوس…
پاسخ:سلام ، متشکرم . دلشوره
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
پاسخ:سلام ، بسیار ممنون و متشکرم . دلشوره